جدول جو
جدول جو

معنی ستوه گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ستوه گردیدن
(رَ / رِ شُ دَ)
سخت درماندن. بجان آمدن. خسته شدن. عاجز شدن:
ز اسبان و مردان بیابان و کوه
اگر بشمری نیز گردی ستوه.
فردوسی.
شب از حملۀ روز گردد ستوه
شود پرّ زاغش چو پرّ خروه.
عنصری.
خداوند فرمان و رای و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ فَکْ کُ کَ دَ)
رسته شدن. رهایی یافتن. آزاد گردیدن. خلاص یافتن. خلاص گشتن:
سخن خوب گوید چو دارد خرد
چو باشد خرد رسته گردد ز بد.
فردوسی.
ببینیم تا چون توان کرد کار
که تا رسته گردند آن دو سوار.
فردوسی.
نشین راست با هر کسی راست خیز
مگر رسته گردی گه رستخیز.
اسدی.
روزم به وفا خجسته گردد
بختم ز بهانه رسته گردد.
نظامی.
و رجوع به رسته ورسته شدن و پاورقی آن و رسته گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
تباه گردیدن. تباه گشتن. تبه گشتن. هلاک گردیدن:
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بی شبانی رمه.
فردوسی.
نخواهم که چون تو یکی شهریار
تبه گردد از چنگ من روزگار.
فردوسی.
تبه گردد آنهم بدست تو بر
بدین کین کشد گرزۀ گاوسر.
فردوسی.
، ویران گردیدن:
تبه گردد آن مملکت عنقریب
کزو خاطرآزرده گردد غریب.
سعدی.
، نابود شدن. محوگردیدن:
ز خورشید واز آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک.
فردوسی.
تبه گردد این روی و رنگ رخان
بپوسد بخاک اندرون استخوان.
فردوسی.
پند تو تبه گردد در فعل بد او
برواره گژه آید چو بود کژ مبانیش.
ناصرخسرو.
، دیگرگون گشتن. فاسد شدن:
گر بخدمت همی کنم تقصیر
تات بر من تبه نگردد ظن.
مسعودسعد.
بهمه معانی رجوع به تباه و ترکیبهای تباه و تبه شود
لغت نامه دهخدا